سریال «خرگوش سیاه» از تازهترین ساختههای نتفلیکس، درامی جنایی و روان شناختی است که با مجموعه ای از کارگردانان در هر قسمت جلوی دوربین رفته است؛ جیسن بیتمن، لورا لینِی، جاستین کورزل و بن سمنوف فیلمسازانی هستند که اپیزودهایی از این مینی سریال را کارگردانی کردند اما زک بیلین و کیت سوسمن سازندگان اصلی این مجموعه هستند.
«خرگوش سیاه» علیرغم این که مینی سریالی ۸ قسمتی است اما عمیق ترین مفاهیم و تروماهای انسانی و روانشناختی را در قالب داستانی جنایی روایت کرده است. داستان درباره برادران فریدکن، جیک و وینس با بازی جود لا و جیسن بیتمن است. دو برادری که با وجود اختلافات بسیار اما زندگی و سرنوشتشان به یکدیگر گره خورده و در بدترین شرایط هم دست از همدیگر نمی کشند و در نهایت ما را با درامی قدرتمند و شخصیتمحور روبرو می کنند که اتفاقات هولناکی زندگی آنها را دستخوش تغییرات بزرگی می کند. جیک، صاحب رستوران «خرگوش سیاه»، و وینس، برادر دردسرساز که پس از سالها غیبت ناگهانی بازمیگردد و با گذشتهای پر از بدهی و آمیخته با اعتیاد و شکست همهچیز را دوباره به هم میریزد.
روایت پازلی و فلش بک محور بودن سریال، مجموعه ای از فکت های ریز و درشت را در زمان بندی نامنظم برای شرح داستان به صف کرده است که همین نوع قصه گویی و روایت غیرخطی به یکی از المان های جذابیت «خرگوش سیاه» بدل شده است. در کنار این نباید از بازی درخشان جود لاو و جیسن بیتمن به سادگی گذشت که به برگ برنده این سریال تبدیل شده؛ «خرگوش سیاه» با فلشبکهای متعدد تلاش میکند عمق رابطهٔ دو برادر را بسازد، در عین حال دلیل تنش و اختلافات میان این دو برادر با کامل شدن تکه های پازل مشخص می شود اما در کنار همه این نقاط قوت، گاهی با زیاده روی در رفت و برگشت های روایی، اثر با آشفتگی در فرم روبرو می شود که شاید بتوان آن را یکی از ویژگی های این سبک از چیدمان روایتی هم قلمداد کرد.

نقطهٔ اوج «خرگوش سیاه» بازیهای درخشان دو نقش اصلی است. جود لا با ظرافت تمام، مردی را تصویر میکند که میان کنترل و فروپاشی دائماً در نوسان است. جیسون بیتمن نیز در یکی از تاریکترین نقشهای حرفهایاش، وینس را به عنوان مغز متفکر خانواده نشان می دهد که در زندگی خانوادگی خود مسبب مصیبت های بسیاری بوده و نمادی از تروما و زخمِ درماننشده است. علاوه بر این، با تکمیل شدن تکه های پازل، لایه های زیرین شخصیت این دو برادر برای مخاطب فاش می شود و قضاوتی که ابتدای داستان درباره آنها به دست آمده بود، به چالش کشیده می شود. در عین حال شخصیت های فرعی که برای پیشبرد داستان حضور دارند، نتوانستند آنطور که باید تاثیری در کلیت قصه داشته باشند و حضور دو برادر در مرکز میدان عملاً دست باقی کاراکترها را در نقش آفرینی کلیدی بسته و دیگر شخصیت ها، صرفاً چون مهره هایی برای شاخ و برگ دادن بیشتر به داستان به کار گرفته شدند. با این حال، روند داستان پرشتاب، ملتهب و هیجانی است و در کنار بازی خوب بازیگرانش، یکی دیگر از موتورهای محرکه «خرگوش سیاه» دیالوگ های مفید و مختصر و جذاب آن است که با شتاب داستان در تعادلی قابل قبول قرار دارد.
اما فضاسازی بصری «خرگوش سیاه» نیز از دیگر نقاط قوت این مینی سریال است که با حالوهوای داستان هماهنگ است و پیش تر نیز چنین فضاسازی در سریال «اوزارک» با بازی جیسن بیتمن هم به کار گرفته شده بود و توانسته بود نقش مهمی در معنابخشی و حفظ هویت تماتیک قصه داشته باشد. «خرگوش سیاه» نیز با نورپردازی کم عمق و متکی بر سایه روشن، رنگهای سرد و قاببندیهای بسته به خوبی توانسته حس فروپاشی درونی و تنش را تقویت کند.
با همه نقاط قوت و ضعف «خرگوش سیاه»، این سریال برای آن دسته از علاقمندان به ژانر جنایی و طرفداران درام های روانشناختی جذابیت های فراوانی دارد که با بازی جذاب جود لا و جیسن بیتمن در کنار روایتی بازیگوشانه با ضرباهنگی سریع که داستانی چند لایه با رازهایی مدفون را طرح می کند، می تواند مخاطب را راضی نگه دارد.



نظر شما